اپیزود دوم: از حمامی زیبا، با ردّی از شکوفه‌های بهار

روزهای اول پاییز بود. نوری که هنوز رمق تابستان رو داشت، از پنجرهٔ نیمه‌باز می‌تابید روی کاشی‌های سفید وان و هوا رو پر می‌کرد از خنکی صبح. حمام مربعی شکل بود، با سقفی نسبتاً بلند که به دلبازی فضا اضافه می‌کرد. سکوت و آرامش همه‌جا رو گرفته بود؛ جز تکان های آرام درخت‌ همیشه‌بهار پشت پنجره، صدایی به گوش نمی‌رسید. 

کف اتاق با سنگی خنک و صیقلی به رنگ کرم پوشیده شده بود و نوری که از پنجره می‌آمد را به زیبایی بازتاب می‌داد. دیوارها اما گرمایی نرم داشتند: از زمین تا نیمه، با تخته‌های باریک چوبی پوشیده بودند به رنگ شیری. نیمهٔ بالای دیوار اما با کاغذدیواری صورتیِ ملایم پوشیده شده بود، پر از گلبرگ‌های سفید. انگار که بهار ردپای خودش را روی دیوارها جا گذاشته بود.

روی دیوارهای پوشیده از کاغذدیواری، قاب‌های بزرگ چوبی ردیف بودند. هر قاب، تصویرسازی قدیمی از گیاهی رو نشون می‌داد—ریشه، ساقه، برگ—و همه با هم قصهٔ سبزی و تنوع طبیعت رو جلوی چشم می آوردند. 

بخار آرام از سطح آب وان بلند می‌شد، کمی می‌چرخید و بی‌صدا ناپدید می‌شد. روی کاشی‌های سفید کنار وان، یک گلدان سفالی نشسته بود، پر از برگ‌های سبز و براق؛ برگ‌های سرحال از همه طرف پخش شده بودند، مثل دختری که موهایش روی شونه‌هاش رها کرده باشه. 

کنار وان، صندلی چوبی ظریفی بود. قدیمی، آرام، پشت به پنجره. روی دسته‌اش حوله‌ای صورتی پهن کرده بودند. صندلی انگار، منتظر کسی بود که بیاید، روی آن بنشیدند، کتابی باز کند، و یا حتی، وسایلش را روی آن بگذارد. صندلی آنجا بود تا راحتی را فراهم کند. 

رنگ صورتیِ لطیف همه‌جای اتاق بود؛ روی حولهٔ روی صندلی، روی پردهٔ رومی بالای پنجره، حتی روی فرش. فرش دست‌باف کف حمام پر بود از نقش‌های هندسی و رنگ‌های صورتی، سبز، آبی و آجری. هم پر از انرژی بود، هم پر از آرامش؛ فرش انگار همهٔ قصهٔ حمام رو توی خودش نگه داشته بود. 

این حمام فقط جایی برای شست‌وشو نبود. بخشی از تجربهٔ خانه بود؛ اتاقی برای فرو رفتن در لطافت آب، برای نگاه کردن، برای زندگی کردن. جایی برای بودن.

Previous
Previous

اپیزود سوم: از یک آشپزخانه کوچک، پر از رنگ و عطر بهار

Next
Next

اپیزود یکم: از گوشه ی یک اتاق نشیمن بهاری