اپیزود یکم: از گوشه ی یک اتاق نشیمن بهاری

نشیمن پر از پنجره بود و هوای بیرون آفتابی. نور خورشید از همه‌جا سرازیر می‌شد داخل اتاق؛ نرم و ملایم. پرده‌های حصیری نازکی که تا نیمه پایین کشیده شده بودن، مثل حایلی ظریف، تندی آفتاب رو می‌گرفتن. آخرای بهار بود؛ سبزی درخت‌های باغ از همه‌جای اتاق پیدا بود، انگار کسی باغ رو مثل تابلویی زنده روی دیوار نقاشی کرده بود.

دیوارها رنگ زردِ آرام و عمیقی داشتند. سقف با زرد روشنی رنگ شده بود؛ شبیه به گندم‌زارهای دشت‌های بی‌انتها. اگر دقیق‌تر نگاه می‌کردی، گرمای زرد همه‌جا بود و آرام همه‌چیز رو به هم وصل می‌کرد.

وسط اتاق، پشت به پنجره، مبل سه‌نفره‌ای قدیمی با پارچه‌ای از طرح گل‌دار نشسته بود؛ پارچهٔ کرم‌رنگ مبل، پر بود از گل‌های درشت سبز و آجری. انگار که مبل، قصهٔ باغ و بهار رو تعریف می‌کرد. ترکیب دل‌انگیز رنگ‌ها، روی کوسن‌های نرم و زهواردررفتهٔ مبل هم تکرار شده بود؛ کوسن‌هایی که انگار گذاشته شده بودن برای دراز کشیدن، فکر کردن یا کتاب خواندن.

دور و بر اتاق، پارچه‌های مختلفی دیده می‌شد: کنار مبل گل‌دار، میز گردی بود با پایه‌های بلند، که روی آن رومیزی چهارخانه ای پهن شده بود، به رنگ سبز و سفید. روبه‌روی مبل سه‌نفره، مبل تک‌نفره‌ای قدیمی نشسته بود با بالشت‌های پفی و پارچه‌ای سفید با راه‌راه‌هایی از رنگ سیاه.

میز چوبی بین دو مبل، وسیع بود، با پایه‌هایی نازک و پر از کنده‌کاری‌های ظریف. میز پر بود از کتاب و دفترچه‌هایی که انگار دست‌به‌دست گشته بودن و حالا با کلی قصهٔ ناگفته توی این اتاق جمع شده بودن.

اگر سرت رو بالا می‌گرفتی، سقف بلند اتاق رو می‌دیدی با تیرهای باریک فلزی؛ رنگِ زرد سقف، روشن تر و براق‌تر از دیوارها بود و با لطافت، نور خورشید رو بازتاب می‌داد. درست بالای میز چوبی وسط اتاق، لوستری برنجی آویزان بود؛ سنگین و قدیمی. لوستر بزرگ به زیبایی ظرافت تیرهای سقف را کامل می کرد. انگار که وزنه‌ای سقف رو به اتاق وصل کرده بود.

نشیمن پر بود از اشیایی با قد و اندازه‌های مختلف. مبل‌ها و میزها هم‌سطح نبود و مثل نت‌های موسیقی بالا و پایین می‌رفتند؛انگار با هم، ریتمی دلنشین رو می‌نواختند. از همه بلندتر، چراغی پارچه‌ای بود با بدنه‌ای از جنس چینی سفید، که روی رومیزی چهارخانه قرار گرفته بود. پارچهٔ چراغ کرم بود و پر از گل‌های ریز آجری. چراغ انگار منتظر بود شب از راه بیاید ، کنارش بشینی و نورش لذت ببری.

قالیچهٔ دست‌باف کف اتاق، شبیه قالی‌های عشایری بود؛ کمی رنگ‌ورو‌رفته، بسیار زیبا و با طرح‌های دل‌انگیز هندسی. قالیچه مثل آغوشی بزرگ کف اتاق پهن شده بود و همهٔ رنگ‌های اتاق رو یک‌جا بغل کرده بود: قهوه‌ای، زرد، سبز و آجری.

همه‌چیز هماهنگ بود: نور و باغ، دیوارهای گرم، مبل‌ها و لوستر قدیمی، قالیچهٔ دست‌باف و جزئیات کوچک. آنجا اتاقی بود برای مدت‌ها نشستن، قهوه خوردن، برای تماشای وزش باد لابه‌لای شاخه‌های باغ، برای قصه گفتن و قصه شنیدن. جایی برای زندگی گردن. جایی برای ماندن.

Previous
Previous

اپیزود دوم: از حمامی زیبا، با ردّی از شکوفه‌های بهار