از یک آشپزخانه کوچک، پر از رنگ و عطر بهار | from a heart of small, spring scented kitchen

روز ابری و زیبایی بود. نسیم خنک بهاری توی اتاق می‌پیچید و عطر باغ پشت پنجره، نفس رو پر می‌کرد از تازگی بهار.

من پشت به پنجره‌ی بزرگ و ‌قدی اتاق ایستاده بودم. روبه‌رویم، آشپزخانه‌ای جمع‌وجور، اما دلباز، زیر نور ملایم شمالی جلب توجه می‌کرد.

اتاق نسبتاً کوچک، کابینت دیواری نداشت و انگار دیوارهاش هر لحظه، هوای رهایی رو نفس می‌کشیدن. گوشه‌ی دیوار روبه‌رو، فقط چندتا کابینت زمینی، مثل مجسمه‌هایی کوچک، کنار هم ردیف شده بودن. شیری‌رنگ بودن، با فرم ساده و جزئیات ظریف. پایه‌های قوس‌دارشون، اونا رو از زمین بلند می‌کرد و دستگیره‌های برنجیشون، حسی آشنا رو ته دلت زنده می‌کرد.

سه تا رنگ قشنگ، به دیوارهای آشپزخانه جون داده بودن. دیوار روبه‌رو کرم‌رنگ بود و آرام. سمت راست آشپزخونه، دیواری گلبهیِ دوست‌داشتنی نشسته بود. از سمت چپ هم، پله‌های چوبی، سبزرنگ و قدیمی، اتاق رو قاب گرفته بودن.

بالای سرت، تیرهای چوبی سقف، منظم و کرم‌رنگ نشسته بودند، و روشنیشون دستای سقف نسبتاً کوتاه رو گرفته بود و بلندش می‌کرد. زیر پوست پاهات، زمین پوشیده بود از کاشی‌های آجری. گلبهی تیره و روشن، کمی زبر و خیلی خنک. مثل آجرهای استراحت‌کرده زیر سایه‌ی درخت. بازی نور خورشید روی کاشیا، حس تکونای چشمه‌ای خنک رو تداعی می‌کرد.
وسط اتاق، یه میز کوچک نشسته بود با دو تا صندلی چوبی. صندلیا متفاوت بودن اما هم‌نوا. مثل دو تا دوست قدیمی. می‌تونستی دور اون میز بنشینی، خودت باشی، چای بخوری و ساعت‌ها خوش‌خیالی کنی. یه رومیزی نخی سفید، روی میز رو پوشونده بود و لبه‌های تُودوزی‌شدهش، تو نسیم بهاری، آروم‌آروم تکان می‌خورد. وسط اون میز قشنگ، یه گلدون چینی سفید هم نشسته بود. گلدون پر بود از گل‌های درشت: زرد و آبی، صورتی و بنفش. بوی شیرین گلا همه‌جا رو پر کرده بود؛ انگار که گلزار بهاری، آروم خودش رو داخل خونه جا کرده بود.

زیر نورِ چراغ دیواری برنجی، روی دیوار گلبهی، دو تا نقاشی نشسته بودن، از ساحل‌های آفتابی جنوب. نقاشیا ساده بودن اما پر از حس زندگی. رنگ آبی پرحرکت‌شون، پر بود از بوی دریا. انگار که داشتن، صدای موج‌ها رو می‌آوردن درست وسط اتاق.

آشپزخونه پر بود از وسایلی که هرکدوم قصه‌ی خودشون رو داشتن؛ متفاوت اما هم‌صدا. مثل یه موسیقی قدیمی که توی فضا می‌پیچه و آرومت می‌کنه. اجاق سفید چهارشعله، یخچال کوچک کرم‌رنگ و سینک قدیمی سرامیکی. روی پیشخوان‌های بلوطی، پر بود از شمعدونای چینی و برنجی، لیوانای شیشه‌ای و سبدای حصیری. ساده اما پر از زندگی.

توی اون اتاق، دلت می‌خواست که صبحا یکمی زودتر بیدار شی، دور میز بشینی، به باغ پشت پنجره نگاه کنی و آروم قهوه بخوری. و شب‌ها شاید، با یه لیوان چای، زیر نور لرزون چراغ دیواری و شمع‌ها، یکمی بنشینی، حرف بزنی و زندگی رو تجربه کنی.

اونجا فقط اتاقی برای آشپزی نبود؛ بخش بزرگی بود از تجربه‌ی زیسته‌ی خونه. و همین، از همه‌چیز زیباترش می‌کرد.

Next
Next

از حمامی زیبا، با ردی از شکوفه‌های بهار | from a lovely bathroom with traces of spring blossoms